![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhyqN9fTntAJvu3Dgx-5GMweyU-rhNB46T51YJPI_cwtWzMe_TAB3W6s5yTFu4bNq6eKMZ6x8qbYYy8G7qr9tBNmk7blRcha4pziI8ZYKDJ4YZFJB9k9L5GKPx-oamlLcNGB-YqLtdp_Ok/s200/delju.jpg)
این دو شعر را اقای حسین علی دلجویی عزیز از سروده های خودشان ، همرا با ابراز محبت برایم ارسال نمودند حیفم اومد شما هم نخونیدش تصمیم گرفتم توی صفحه اصلی وبلاگ منتشرش کنم تا همگی استفاده کنیم.
خاطرات کودکی
خاطرات کودکی هایت هنوز...
راستی ماندست دریادت هنوز؟
یاد داری شعر زیبای بهار؟
یاد داری چشمه در آن کوهسار؟
چشمه از کوشش،به دریائی رسید
چشمه جان تو هم جائی رسید؟
قصه کبری به یادت مانده است؟
راستی او داستانش خوانده است؟
ریزعلی جان خودش در برده است؟
یا که بی تن پوش سرماخورده است!!
خاله کوکب عشق میکارد هنوز؟
حاضری در سفره اش داردهنوز؟
گرچه مهمانش همه ناخوانده است!!!!
دربساطش نیمروئی مانده است؟
راستی دارا که دارا بود ، هست؟
یا که یغمای تنهایی نشست!!
می تواند یادی از ما هم کند؟
می رسد پرسی ز سارا هم کند؟
آن نگاه دلگشا دارد هنوز؟
مهر خاک آریا دارد هنوز؟
عطرهای رفته بوی یاس داشت
آسمانش یک وطن الماس داشت
راستی آن مرد در باران چه شد؟
مهربان خسته مهمان چه شد؟
کاش میشد باز مردی میرسید
مرحم شبهای دردی میرسید
یاد های جاودانه یاد باد
خاطرات کودکانه یاد باد
یاد باد آموزگاران یاد باد
خاطر آن مهربانان شاد باد
حرمت استاد را در روزگار
حیف یاد من نداد آموزگار
آه خیلی زود وقتم دیر شد
کودک عشق و امیدم پیر شد
شادتان میخواهم وشادم کنید
دوستان کودکی، یادم کنید
********************************
یادته...
«يادته شو تو باغسون ميمونديم»
سر شوم تا سحر آواز ميخونديم
يادته تو جا خرمن جاي كه داشتيم
با چوغ بي شكلو سنگ ميپرونديم
يادته چند تا بز داشتيم و بره
با هم ني ميزديم بز ميچرونديم
يادته تو كوچه ميمن قديما
چقدر دو ميزديم تاير ترونديم
ميگفتن درس بخون سامي و معمار-1
نه ما رفتيم نه گوش كرديم نه خونديم
يادته تو كلاس قبل از معلم
دوال و دنده هم ميلچونديم
يادته تركة چوب بشيري -2
تو دفتر كش ميرفتيم ميشكونديم
يادته مش رسول شد ضامن مو-3
روزي كه شيشه دفتر شكونديم
چقد تله زديم سُخنگ گرفتيم-4
چقد رسيب ترش مصري تكونديم-5
دالون چار طاقي شايد يادت ني-6
شوايي كه تش ميكرديم شعر ميخونديم
او انباري كه داشت ميرزاعلي خان -7
چه پژواكي تو پلهش ميپيچونديم
نون زندي كه ميپختن يادت رفت-8
با عطرش ديده و دل ميسوزونديم
يادته تو حموم پشت بازار
خزينه داشت تو او گرمش ميمونديم
در سقاخونش تو سوز و سرما
دو دستي نور شمعش ميپوشونديم
بتة بيدي تو بازار داشت يادت ني
خودمون روي كندش ميسرونديم
بالاي كفتر پسینا ، روی پشت بون
چقدر شافتك زديم سنگ ميپرونديم
اينا گفتوم كه شايد خاطراتش
نميبايست از دل ميكرونديم
زمان كودكي با تلخ و شيرين
گذشت از ما و ما كودك نمونديم
مگر تجديد درس عشق بوديم
مگر ميم محبت را نخونديم
مگر سامي و معمار و بشيري
چهها گفتند و ماها خواب مونديم
زمان كودكي رفت و خيالش
توخاطر موند و پيغومش نخونديم
چرا كم رنگ شد زنگ محبت
چرا شوريدگي از دل كرونديم
تمام دلخوشيها خاك كرديم
تظاهر روي خاطرها نشونديم
ز لوح دل اتلها پاك كرديم
متلها را به گوش باد خونديم
همان بزهای ر.... را گرفتیم
گل فرهنگ بومی را چروندیم
چه ميشد گر كه خود را مهربانتر
به پرچينهاي پر گل ميرسونديم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر